محل تبلیغات شما



من فکر میکنم تو زندگی قبلی خانه ی یه آدم فراری بودم که بدون صاحب مونده و هیچکسی هم نمیدونه بی صاحب مونده؟ دلم بعضی وقت ها بی خود و بی جهت میگیره،سوگواری کسایی رو میکنم، که فراموشم کردند! همیشه با احساساتم حماقت کردم،با خودم روراست نبودم،دوست داشتم اونطوری که تو ذهنم هست زندگی کنم و واقعیت نبینم!ولی هر وقت چشامو بستم عذاب وجدان گرفتم،یک جورایی عذاب تو وجودم تحمل کردم ولی نگذاشتم اطرافیام برنجند،بارها با این که قلبم زخمی شده بود اجازه ندادم کسی بفهمه،دورتر
دیدن جان کندن دوستان برایم سخت تر از قبل شده است،قلبم دیگر مثل قبل باهمدردی های مصنوعی آرام نمی گردد.احمدرضای عزیزم سرطان با تو چه کرد که وقتی دیدمت نشناختمت. عزیزانم را مدام در بیماری و مصیبت می بینم،روزگار هیچکس خوش نیست،هرچقدر هم میخواهم با امید به زندگی نگاه کنم،ناتوان تر از قبل دوباره خود را خانه اول می بینم. قهر نمیکنم ولی حرف هم نمیزنم با کسایی که بدور از رحم و مروت مرا قضاوت کردن و این حق را از من گرفتند که با آن ها مهربان تر باشم.
یه‌جایی توی زندگی هست که دلت گرفته، ولی مجبوری بخندی و شاد باشی، به اون لحظه می‌گن اوج بدبختی. لویی فردینان سلین پی نوشت: برگ ریزون آرزوهامون شروع شده ولی هنوز تا پاییز خیلی راه هستش. از خستگی هام نمیگم که دیگه همه رو خسته کردم ایستاده این جا میخندم،چشمامو رو به همچی می بندم فقط واسم دعا کنید .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیشتر بخوانیم تا بیشتر بدانیم مرجع دانلود آهنگ های عاشقانه فارسی